- هم زانو
- کسی که در کنار دیگری وزانو بزانوی او نشیند همنشین: من و سایه همزانو و همنشینی من و ناله همکاسه و هم رضاعی. (خاقانی)، رفیق دوست
معنی هم زانو - جستجوی لغت در جدول جو
- هم زانو
- هم نشین
- هم زانو
- کسی که در کنار دیگری و زانوبه زانوی او نشسته باشد،
برای مثال دشمنم را بد نمی خواهم که آن بدبخت را / این عقوبت بس که بیند دوست هم زانوی دوست همنشین، مجاور، همراه،(سعدی۲ - ۳۶۱) برای مثال دریغا روزگار خوش، که من در جنب میمونت / بدم با بخت هم کاسه، بدم با کام هم زانو (عراقی - ۱۰۶)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
قسمتی نشستن و آنرا ایرانیان از عرب و عرب از شتر آموخته است
پشت زانو
کسی که با دیگری در یک خانه زندگانی کند، هم آشیانه
هم روزگار، معاصر، هم دوره، هم عصر، دارای زمان یکسان
دو یا چند تن که در یک خانه سکونت دارند (نسبت بهم) : کی بود جای ملک در خانه صورت پرست رو چو صورت محو کردی با ملک همخانه باش، (سعدی)، شوهر ، زن زوجه، یار رفیق. یا هم خانه (همخانهء) مسیح. آفتاب (زیرا بعقیده قدما آفتاب در آسمان چهارم است که مقر عیسی باشد)
هم دوره بودن هم عصری
هم دوره هم عصر معاصر
شرت با دیگری در تکلم بیک زبان: هم زبانی خویشی و پیوندیست مرد با نامحرمان چون بندیست. (مثنوی)، همدمی: او را مهر دار کرد که همه وقت در پیش نظر نشسته بشرف مکالمه و همزبانی مشرف باشد
کسی که با دیگری درتکلم بزبانی شرکت دارد، همدمی که سخن شخص را نیک دریابد: هر که او از همزبانی شد جدا بی زبان شد گر چه دارد صد نوا. (مثنوی)
هر یک از دو یا چند تن که به یک زبان و یک لغت صحبت کنند، کنایه از هم دل، کنایه از همنشین
Synchronicity
Concurrent, Simultaneous
sincronicidade
simultâneo
sincronicidad
concurrente, simultáneo
synchroniczność
równoczesny, jednoczesny
синхронность
одновременный
синхронність
одночасний , одночасний
synchroniciteit
gelijktijdig
Synchronizität
gleichzeitig
synchronicité
concurrent, simultané
sincronicità
concomitante, simultaneo
सहकालिकता
समकालीन , समानांतर